بی درنگ باید رفت
چه بخواهی چه نخواهی
خواهشی کن که باهم برویم / چه رویای شیرینی
با تو بودن / باتو گفتن / با تو ماندن و با تو رفتن
لحظه های زندگی همان رویاهای دیروز است
و چه تند میگذرد رویای دیروزی که میخواستی فردا به آن برسی و امروز گذشت...
زندگی حقیقتی ست اجباری
دروغی ست اختیاری
و رویایی ست که هرگونه تو فکر کنی
گفتند: زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
و چه راست گفتند ...
من میروم این راه را به اختیار خود و به اجبار زندگی
اما...!
اما اما اما نمیدانم نمیدانم چرا چنین افسرده ام در حین جوانی
چگونه چنین راهی رابروم که قامتم خمیده از ناامیدی....؟
نظرات شما عزیزان:
|